کد مطلب:142095 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:154

شهادت امام حسین
گروه پیاده لشكر ابن سعد، از راست و چپ بر باقیماندگان یاران حسین (ع) حمله كردند و آنان را نیز به شهادت رسانیدند تا آنكه سه یا چهار نفر بیش باقی نماندند. حسین (ع) كه چنین دید، پیراهن یمانی را طلب كرد و آن پارچه ای چنان درخشنده داشت كه چشم را خیره می كرد، او برای آنكه پس از كشتنش آن پیراهن را از تنش بیرون نكنند، آنرا پاره كرد و سپس پوشید. گر چه باز هم پس از شهادتش، ابجر بن كعب آن را ربوده و آن حضرت را عریان گذاشت، اما گویند پس از واقعه عاشورا، دو دست این مرد پست، در تابستانها همچون دو چوب، خشك می شد، و در زمستان تازه می گردید و خون و چرك از آن می جوشید، و با این نكبت زندگی كرد تا آنكه خدا او را هلاك كرد.

و چون یاران حسین (ع) جز سه تن برای آن حضرت باقی نماند، به سوی دشمن پیشس آمد و به دفاع از خویش پرداخت. آن سه نفر نیز دشمنان را از پیرامون حسین (ع) پراكنده می ساختند، تا آنكه هر سه كشته شدند. و امام (ع) تنها ماند. زخمهای گران در سر و بدنش او را زمین گیر ساخته بود، ولی باز هم با شمشیر دشمنان را می زد و آنان ناگزیر به راست و چپ پراكنده می شدند. [1] .

راوی گفت: حسین (ع) آنقدر با آنان جنگید كه در اثر بهم خوردن صفها، انبوه لشكر


در میان حسین و خیمه ها قرار گرفتند. [2] .

در این هنگام شمر به سراپرده حسین (ع) حمله افكند و خود را به خیمه های آن حضرت رسانید و خواست تا آنها را غارت كند. [3] .

آن حضرت فریاد زد: ویلكم یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یكن لكم دین و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فی دنیاكم و ارجعوا الی أحسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون وای بر شما! ای پیروان خاندان ابی سفیان، اگر دین ندارید و از روز بازپسین نمی هراسید، دست كم در دنیا آزاد مرد باشید.

گر شما را به جهان مكتب و آیینی نیست

لا اقل مردمی آزاده به دنیا باشید.

شمر با صدای بلند گفت: چه می گویی ای پسر فاطمه؟

فرمود: من با شما جنگ می كنم و شما با من، زنان را در این میان گناهی نیست، پس نگذارید این خیره سرها، نادانها، و ستمگرهای شما تا هنگامی كه زنده ام به حرم من حمله برند.

[4] دست بردارید، زیرا ساعتی بعد همه اثاث زندگی ام در اختیار شما قرار می گیرد. [5] .

شمر گفت: پیشنهادت را می پذیرم ای پسر فاطمه! آنگاه همگی دوباره آهنگ جنگ با آن حضرت كردند.

حمید بن مسلم می گوید: بخدا من مرد گرفتار و مغلوبی را هرگز ندیدم كه فرزندان و خاندان و یارانش كشته شده باشند ولی استوارتر و دل دارتر از حسین باشد؛ زیرا چون لشكر پیاده دشمن بر او حمله می كرد، او با شمشیر به ایشان یورش می برد، و


آنان چون گله گوسفندی كه از برابر گرگ فرار كند بر چپ و راست می گریختند.

شمر بن ذی الجوشن كه چنان دید، سواركاران را فراخواند و آنان را در پشت سر نیروهای پیاده قرار داد، آنگاه به تیر اندازان دستور داد: او را تیرباران كنند! آنان چندان تیر بر حسین انداختند كه بدنش چون خارپشت شد بود. [6] .

در آن حال صالح بن وهب مری چنان نیزه ای بر پهلویش زد كه از اسب بر زمین افتاد و گونه راستش به روی خاك قرار گرفت در حالی كه می گفت: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله». سپس از روی خاك برخاست. [7] .

زینب چون دریافت كه حسین از زین بر زمین افتاده است از خیمه ها بیرون رفت و فریاد برآورد «وا أخاه، و اسیداه، وا أهل بیتاه، لیت السماء أطبقت علی الأرض و لیت الجبال تدكدكت علی السهل ای وای برادرم! ای وای آقایم! ای وای خاندانم! ای كاش آسمان بر زمین فرومی ریخت و ای كاش كوهها پاره پاره می شدند و بر بیابانها می پاشیدند.»

زینب، خطاب به عمر بن سعد فریاد زد: وای بر تو ای عمر! آیا اباعبدالله را می كشند و تو نگاه می كنی؟

عمر هیچ پاسخی نداد.

زینب فریاد برآورد:وای بر شما! آیا یك مسلمان در میان شما مردم نیست؟

هیچ كس پاسخش را نداد.

در این هنگام شمر به سواركاران و پیادگان سپاه فریاد زد: وای بر شما! درباره این مرد، در انتظار چه هستید؟ مادرانتان در عزای شما بگریند.

پس لشكر از هر سو، به حسین حمله ور شدند، زرعة بن شریك، ضربتی بر كتف چپ


آن حضرت زده و آن را از پیكرش جدا ساخت. [8] .

حسین (ع) با شمشیر خود زرعه را از پای در آورد. [9] .

و شخص دیگری ضربتی بر گردنش وارد آورده، صورت آن بزرگوار فروافتاد.

دیگر خسته و مانده شده بود، بگونه ای كه چون می خواست برخیزد دوباره به زمین می افتاد.

[10] .

سنان بن انس نخعی نیزه ای به گودی گلوی حضرت فروبرد و سپس نیزه را بیرون كشید و بر استخوانهای سینه اش كوبید، و در پی آن تیری رها كرد، تیر بر گلوی حسین (ع) نشست، آن حضرت تیر را از گلوی خویش بیرون كشید و هر دو كف دست به زیر خون گلویش گرفت، همین كه كفهایش پر از خون شد، سر و روی خود را رنگین كرد، و چنین فرمود: «هكذا ألقی الله مخضبا بدمی مغصوبا علی حقی با همین حال كه به خونم آغشته ام و حقم را غصب كرده اند خداوند را ملاقات خواهم كرد.» [11] .

هلال بن نافع كه خود از سربازان عمر بن سعد بوده است می گوید: من در این هنگام از میان لشكر بیرون رفتم و در میان دو صفی كه حسین را در محاصره گرفته بودند بر بالینش ایستادم و او در حال جان كندن بود، بخدا سوگند هرگز آغشته بخونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم، زیرا من آن چنان محو صورت نورانی و پیكر زیبایش شده بودم كه متوجه نشدم چگونه او را می كشند.

حسین در آن حال آب خواست، شنیدم مردی می گفت:

بخدا سوگند! آب نخواهی چشید تا به جایگاه گرم و سوزان جهنم وارد شوی و از


آب گرم بنوشی!

پس شنیدم كه آن حضرت پاسخ داد: «یا ویلك أنا لا أرد الحامیة و لا أشرب من حمیمها بل أرد علی جدی رسول الله (ص) و أسكن معه فی داره فی مقعد صدق عند ملیك مقتدر و أشرب من ماء غیر آسن و أشكو الیه ما أرتكبتم منی و فعلتم بی ای وای بر تو! من نه بر آتش جهنم وارد می شوم و نه از حمیم آن می نوشم، بلكه من بر جدم رسول خدا وارد خواهم شد و در كنار او در جایگاه صدق نزد آن سلطان نیرومند خواهم نشست و از آبی تازه كه كهنه نمی شود، خواهم نوشید و شكایت رفتار شما با من را، به آن حضرت خواهم رسانید.» [12] .

هانی بن شبیت [13] می گوید:من از شاهدان قتل حسین (ع) بودم، و نزد سواران لشكر ایستاده بودم، كه كودكی از خاندان حسین را دیدم كه بر تنش پیراهنی و ازاری و در گوشش دو در آویزان و در دستش چوبی از چوبهای خیمه بود و هراسان بسوی چپ و راست می نگریست؛ ناگاه مردی از لشكریان عمر سعد را دیدم كه اسب خود را ركاب زد و به آن كودك رسید و از روی اسب خم شد و آن كودك را به قتل رسانید. [14] .


[1] ارشاد، ص 241.

[2] لهوف، ص 52.

[3] مقاتل الطالبيين، ص 79.

[4] لهوف، ص 52.

[5] مقاتل الطالبيين، ص 79.

[6] ارشاد، ص 242.

[7] لهوف، ص 54.

[8] ارشاد، ص 242.

[9] لهوف، ص 54.

[10] لهوف، ص 45. ارشاد، ص 242.

[11] لهوف، ص 54.

[12] لهوف، ص 55.

[13] به نظر مي رسد هاني بن شبيث به ثاء منقطه صحيح باشد. (نظري منفرد).

[14] مقاتل الطالبين، ص 79. البدايه و النهايه، ابن كثير ج 8، ص 186. در كتاب العيون العبري ص 184 نام اين كودك محمد بن سعيد بن عقيل و نام قاتل وي لقيط بن اياس ذكر شده، ولي طبري قاتل او را همان هاني بن شبت (شبيث) يعني راوي اين روايت مي داند كه در اثر سرزنش مردم از ذكر نام خويش به عنوان كشنده اين طفل مظلوم خودداري كرده است.